-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 آبانماه سال 1384 20:52
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد طوطی ای را به خیال شکری دل خوش بود ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد نزدی شاه رخ و فوت شد امکان حافظ چه کنم بازی ایام مرا غافل کرد تنهایی .....................خدا ..................مرگ دعا...................... ......گناه.. ..... ........ سکوت خالی ........
-
دیدار خدا
جمعه 6 آبانماه سال 1384 11:38
در شبی از شبهای قدر در جستجوی خدا به شهر رفتم مردمانی دیدم که برای شفای دردهای بی درمانشان ناله سر می داند روحانی را دیدم که از فرت سیری و گناه پیش روی دیگران مستان و رقصان پایکوبی می کرد. مردمانی که برای وارد شدن به یکدیگر رحم نمی کردند. نابینایانی که مردم را گمراه می کردند ضجه ها و اشکهای دروغین مردمانی که از...
-
نظم
جمعه 29 مهرماه سال 1384 16:23
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم ابروی یار در نظر و خرقه سوخته جامی به یاد گوشه محراب میزدم بخش وسیعی از زندگی شما تابع نظم است!((این کار را بکن آن کار را نکن)) به شما گفته می شود ک کی از خواب برخیزید ٬چه بخورید و چه نخورید ٬یا چه چیزی را بدانید و چه چیزی را نباید بدانید ....والدین...
-
روز نو
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1384 20:52
روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر خرمن سوختگان را همه گو باد ببر ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر دیگر نیش و کنایه ای نداری که بزنی؛زهری بیش از این نداری که در گوش و چشمم بچکانی اژدهای هفت سر ٬...دیگر چه؟خون بگریم دست از سر من برداری؟!ها ...درست و پاک و راست و راست کردار؟ نگاهم کن؛خوب...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 مهرماه سال 1384 00:21
نبودم ..... به دنیا آمدم ....مادر ٬پدر....به مدرسه رفتم ....معلم ٬هم کلاسی .... بزرگ شدم .... رئیس٬همکار....ازدواج کردم .....زن ٬بچه.......پیر شدم .....نوه ٬نتیجه خدایا من کجای این زندگی هستم! چگونه باز کنم ٬چگونه بگشایم راز این زاویه از هستی آدمی انسان را که نمی شناسم و می شناسم٬که می شناسم و نمی شناسم...... در نبودت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 مهرماه سال 1384 20:42
افراد خلاق تقریبا همیشه کارشان به جنون می کشد.آدم های معمولی هرگز به جنون نمی رسند :چیزی ندارند که از دستش دیوانه شوند.می دانی چرا همچین اتفاقی می افتد؟ چون ذهنشان بیش از حد مشغول است٬آنها در درون فضایی برای خویش ندارند.عده زیادی آنجا در رفت و آمدند...هر هنرمندی باید تاوان آنرا پس بدهد. یادت باشد ٬ وقتی کتاب به آخر...
-
نا نوشته
شنبه 2 مهرماه سال 1384 19:57
**برای چه و که از سختی روزگارم بگویم آن کس که باید بداند میداند اما وقعی نمی گذارد از شما چه توقع می توانم داشت بهتر آن است که باری بر دوشتان نگذارم!
-
پاسخ
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1384 22:49
شاید ماهیان از خود می پرسیدند که پرواز چگونه ممکن است ، چون گاهی موجوداتی اسرارامیز به جهانشان فرود می آمدند و همانطور که آمده بودند، ناپدید می شدند. شاید پرندگان از خود می پرسیدند نفس کشیدن در آب چگونه ممکن است ، چون از موجوداتی تغذیه می کردند که در زیر امواج می زیستند. پرندگان وجود داشتند و ماهیان نیز وجود داشتند ....
-
سقوط
جمعه 25 شهریورماه سال 1384 13:38
* من٬ من٬من٬این است ترجیع بند زندگی گرامی من که در هر آنچه می گفتم شنیده می شد.من همیشه با ستایش از خود توانسته ام سخن بگویم.مخصوصا اکر این کار را با حیا و خویشتن داری خرد کننده ای٬که راهش را می دانستم٬انجام می دادم. **آه٬دوست عزیز٬کسی که تنهاست٬نه خدایی دارد نه اربابی٬ سنگینی روزها وحشتناک است.از این رو ٬حال که خدا...
-
مکانی برای خدایی
جمعه 18 شهریورماه سال 1384 22:15
پرده اول : خدا انسان را آفرید او را اشرف مخلوقاتش قرار داد. پرده دوم : انسان در بهشت انسان هیچ گاه خدا را ندیده بود برای یافتن باید او را گم می کرد اما انسان در بهشت در جایی ماورایی بی هیچ کم و کاستی خدا را نمی جست. پرده سوم : انسان در زمین خدا انسان را به زمین فرستاد تا در تنهایی و درماندگی او را بیابد انسان حاکم...
-
عدد ۱۳
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1384 11:35
وقتی روی این عدد تامل می کنم. احساس لذت دردناکی به من دست می دهد ......مارسل پروست کتاب سفت بسته شده و هنوز عفیف. آن قربانی را انتظار می کشد که قبلا خون لبه های سرخ کتاب قطور را جاری کرده است . دخول اسلحه را . یا کاردکاغذبری را تا پرده از آن بردارد. ....................................مالارمه ۱ -کتاب ها و روسپی ها را...
-
احیای تمدن اسلامی
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1384 12:06
آبجی خانم هم با این حسادتی که در دل او لبریزشده بود خودش خودش را می خوردو از زیر لحاف جواب می داد : ((-خوب .خوب سر عمر.داغ به دل یخ می گذارد ! با آن دامادی که پیدا کردی !چوب بسر سگ بزنند لنگه عباس توی این شهر ریخته چه سر کوفتی به من میزند .خوبست همه می دانند عباس چه کاره است حالا نگذار بگویم که ماهرخ دو ماهه آبستن است...
-
آدمیانی تهی
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1384 18:44
=آدمیانی تهی آدمیانی باد کرده ایم که به هم تکیه داده ایم با کله هایی همه لبریز کاه.دریغا دریغ که جهان اینگونه به پایان می رسد نه به بانگ انفجاری .به صدای نحیف بادی. .......................................... تی اس الیوت ==دلم برای روح انسان می سوخت و از پیروزیهای آن در شگفت بودم چگونه این کرم ابریشم کوچک می توانست از...
-
آخرین وسوسه مسیح
جمعه 4 شهریورماه سال 1384 21:31
.... در بالای صلیب ، مسیح غش می کند و تصورات گذشته اش را درباره ازدواجی موفق در خواب می بیند :در مزرعه ای زیبا در حال گردش است مریم او را می بیند،با او و در کنار او سرمست و راضی است و سپس در میان بازوان او گریه سر می دهد . و به مریم می گوید ((همسر محبوبم ،هرگز نمی دانستم که این دنیا این همه زیباست و وجود آدمی این قدر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1384 22:33
= شناخت پوچ بودن زندگی نمی تواند هدف باشد بلکه سرآغازی است و بس. = اگر گناهی در زندگی وجودداشته باشد؛در دل بریدن از زندگی است تا در دل سپردن به زندگی ای دیگر و اجتناب کردن از زندگی ای که داریم . = مرگ به مقام و منزلت اجتماعی می خندد و طبیعت هم بی طرف است و جهان نه تابع اخلاق است .نه آداب و نه معنی. از آن جا که همه...
-
پویندگی های مرد نا به هنگام
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1384 00:02
کسانی که تابشان را ندارم : روسو : یا بازگشت به طبیعت با ناپاکی طبیعت. شیلر : یا شیپورچی اخلاق دانته : یا کفتار سراینده در گورها کانت : در مقام سرشت عقلانی ویکتور هوگو : فانوس دنیای چرندیات میشله : یا عاشق سینه چاک امیل زولا : یا لذت بردن از بوی گند ......نیچه
-
حقیقت
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1384 20:34
--حقیقت چیزی نیست که جایی باشد.تا شاید یافته و کشف شود-بل چیزی است که باید آفریده شود.و به یک فراشد.یا به خواستی.خواست پیروزی که در خود .نهایت ندارد. نام دهد......حقیقت معادلی است برای خواست قدرت. --هیچ مهم نیست چیزی حقیقت دارد یا نه . مهم این است که چه تاثیری می آفریند. --حقیقت خود را مثل خدا نشان می دهد. بالاترین...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 مردادماه سال 1384 19:42
آه..... آدم ها چرا جور دیگری دیده می شوند در نگاهم؟ آدم ها دیگر چرا مثل پیش از این شعف مرا بر نمی انگیزند؟ و من شگفتا!-چه بی کس هستم؟! --------------------------------------------- محمود دولت آبادی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 مردادماه سال 1384 00:43
تمام آداب و رسوم و سنتها .تمام شیوه های زندگیمان .هر چیزی که به کشور و به نظم مربوط در آشوب و بی سازمانی جامعه بر باد رفته است .... تنها چیزی که باقی می ماند.روح عریان و تکه پاره شده انسان است....و من و تو آخرین بازماندگان تمام آن عظمت بیکرانی هستیم که طی هزاران سال در جهان خلق شده است ....و به یاد بود آن شگفتیهای...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 20:10
......یکی از برادر های بزرگ بیشتر بهانه گیر بود .احساس می کرد فقط به او ظلم می شود. به خصوص فکر می کرد حقش پامال شده.پی بهانه می گشت تا مرا کتک بزندو کتک هم می زد. من فقط دل آزرده این بودم که دلایل او برای کتک زدنش قانعم نمی کرد:و دل آزرده تر از این که او چرا نمی فهمد که من دوستش دارم...
-
نیایشی به درگاه خدا
جمعه 31 تیرماه سال 1384 10:42
بر من رحمت آور! سراپای وجودم سرشار از گناه است.گرچه استعدادهایم چندان پست وحقیر نبودند.همه را بر باد دادم....واکنون به آخر خط رسیده ام..... اگر محکومم.نه تنها به مرگ بلکه به مبارزه تا دم مرگ نیز محکومم ...فقط کاری بکن که شبها لحظهای بیاسایم. فرانتس کافکا
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 خردادماه سال 1384 21:23
این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم این رسم خلقت می آیی و می روی بی پرسش خدا بیامرزد پدر بزرگ روحش شاد در کوی عشق شوکت شاهی نمی خرند اقرار بندگی کن و اظهار چاکری
-
خود شناسی
سهشنبه 24 خردادماه سال 1384 19:32
در دوره ای از خود شناسی ....خود را نفرت انگیز می یابی... می بینی چیزی نیستی مگر لانه موش صحرایی که کثافت های زیادی در خود پنهان کرده است کثافت هایی که در آنجا می یابی.فطری و ذاتی است. می فهمی که با همین بار به این دنیا قدم گذاشته ای و به همین دلیل . به طرز فهم نا شدنی یا شاید هم بسیار فهم شدنی از این دنیا خواهی رفت....
-
جدایی
دوشنبه 16 خردادماه سال 1384 20:44
از ما خیلی چیزا رو گرفتن از خاک مملکتمون گرفته تا منابع ملی و مغزای مملکتمون ولی دیدن بازم کمه یا نه بهتر بگم می خوان ازمون کولی بگیرن آخرش بینمون جدایی انداختن تو این خیابونا که راه می ری انگار یه جوری همه با هم دشمنن انگار ماها رو ساختن برای انتقام گرفتن از هم دیگه به هر نحوی از فحش دادن به هم دیگه از پز دادن به هم...
-
دلتنگی نامه
شنبه 14 خردادماه سال 1384 22:30
گاهی اوقات آدم دلش می گیره می خواد بره داد بزه بگه آی مردم مردم کسی پیدا میشه دلتنگی من باهاش درمون پیدا کنه!! توی اون لحظه چه آدمه پیدا بشه چه نشه ته ته دلت میدونی کسی نیست ولی این دلتنگی امان آدمو می بره معلوم نیست کی می آد کی می ره تو اون لحظات تمام فکرت مشغول میشه به قول محمود دولت آبادی خیره میشی به نقطه ای به...
-
قدر سکوت
جمعه 13 خردادماه سال 1384 15:21
پدر از سر درماندگی پا می انداخت روی پا و دست هایش را بر روی زانو چلیپا می کرد و خیره می ماند .به نقطه ای که هیچ مرکز و کانونی نداشت و به نظر میرسید آن نقطه در همه کائنات به سرگردانی باد است.و در چرخشی سر گیجه آور که آن انسان هوشمند را مبهوت خود کرده است در آن لحظه آن مرد خسته نبود اما... محمود دولت آبادی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 خردادماه سال 1384 20:46
کلمه کلمات ظرف های بسیار کوچکی هستند برای بیان آن وجد یا مهابتی که در ذهن ودر روح در گذر دارند کلمه و زبان کمترین امکانی هستند که آدمیزاد برای بیان بی نهایت خود در اختیار دارد . محمود دولت آبادی
-
اخلاق نیچه ای !
دوشنبه 9 خردادماه سال 1384 21:53
کرم زیرپا رفته زیرکی به خرج میدهد و به دور خود حلقه میزند تا مبادا دوباره زیر پا برود. به زبان اخلاق این یعنی فروتنی . نفرت از دروغ و ریا هم از سر حس شرف می تواند باشد هم از سر ترس:زیا خدا فرموده است که دروغ نباید گفت :(چنین کسی ) ترسوتر از آن است که دروغ بگوید .
-
روزگار می گذرد اما به سختی
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1384 08:37
روزی خواهم آمد، و پیامی خواهم آورد. در رگها نور خواهم ریخت. و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب! سیب آوردم، سیب سرخ خورشید. ..... ....... رهگذاری خواهد گفت: راستی را، شب تاریکی است، کهکشانی خواهم دادش هر چه دشنام ، از لبها خواهم برچید. هر چه دیوار، از جا خواهم برکند. ...... ......... آشتی خواهم داد. آشنا خواهم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1384 22:40
شروعی از روی خستگی خستگیی از روی عادت عادتی از روی بی تفاوتی بی تفاوتی به این همه تفاوت ..... سلام