حقیقت

--حقیقت چیزی نیست که جایی باشد.تا شاید یافته و کشف شود-بل چیزی است که باید آفریده شود.و به یک فراشد.یا به
 خواستی.خواست پیروزی که در خود .نهایت ندارد. نام
 دهد......حقیقت معادلی است برای خواست قدرت.
 
--هیچ مهم نیست چیزی حقیقت دارد یا نه . مهم این است که چه تاثیری می آفریند.

--حقیقت خود را مثل خدا نشان می دهد. بالاترین مرجع است....بگذار هدفم را روشن کنم : حقیقت باید یک بار هم که
 شده باید زیر سوال برود .
     ............................................................... نیچه

آه..... آدم ها چرا جور دیگری دیده می شوند در نگاهم؟
آدم ها دیگر چرا مثل پیش از این شعف مرا بر نمی انگیزند؟
و من شگفتا!-چه بی کس هستم؟!
--------------------------------------------- محمود دولت آبادی

تمام آداب و رسوم و سنتها .تمام شیوه های زندگیمان .هر چیزی که به کشور و به نظم مربوط در آشوب و بی سازمانی جامعه بر باد رفته است .... تنها چیزی که باقی می ماند.روح عریان و تکه پاره شده انسان است....و من و تو آخرین بازماندگان تمام آن عظمت بیکرانی هستیم که طی هزاران سال در جهان خلق شده است ....و به یاد بود آن شگفتیهای نابود شده است که ما زندگی می کنیم و عشق می ورزیم و اشک می ریزیم و به یکدیگر می پیوندیم
.............................................بوریس پاسترناک

......یکی از برادر های بزرگ بیشتر بهانه گیر بود .احساس می کرد فقط به او ظلم می شود.
به خصوص فکر می کرد حقش پامال شده.پی بهانه می گشت تا مرا کتک بزندو کتک هم می زد.
من فقط دل آزرده این بودم که دلایل او برای کتک زدنش قانعم نمی کرد:و دل آزرده تر از این که او
چرا نمی فهمد که من دوستش دارم ؟....................................محمود دولت آبادی