روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
دیگر نیش و کنایه ای نداری که بزنی؛زهری بیش از این نداری که در گوش و چشمم بچکانی
اژدهای هفت سر ٬...دیگر چه؟خون بگریم دست از سر من برداری؟!ها ...درست و پاک و
راست و راست کردار؟ نگاهم کن؛خوب نگاهم کن تا ببینی خون گریستنم را!من هم مثل
تو در در آرزوی زلزله ای می سوزم که این خانه لعنت شده را بر سرهمه مان خراب کند
اقلا این حرفم را باور کن !من هم مثل تو ... من هم زیادی هستم.من زیادی بودم
.............................................................................دولت آبادی
تمام شد آرام و راحت برو تمام شد