۵۰ ساله ٬ قدی متوسط ٬ اندامی تکیده ٬چادر سیاه رنگ گره خورده بر کمر ٬ شاید برای آنکه که بر کمر درد روزگار مرهمی باشد ٬ قسمت بلند چادر خاکی ست و بر زمین کشیده می شود ٬ تسبیح دور دست ٬ بقچه ای بر روی کول خود حمل می کرد ٬ صورتش مانند تمامی مردم شهر عادی و خسته بود .......... کنار گل فروشی ٬ گل سفیدی جدا شده از ساقه ٬ شناور بر آب ٬ با جاروی مرد گل فروش به خیابان افتاد ......... زن گل را در میان انگشتان نحیف خود گرفت و تمام محبت بین آن دو جریان یافت ٬ لبخند بر لبش زیبا بود ٬ شادی در قلبش موج می زد و خدا چه ساده به روزش زیبایی داد
میدونی توی دستای این پیر زن ها چه چیزهایی رو میشه دید ؟
یا حتی توی صورتشون . از پوستهای چروکیدشون
تاحالا خوندی چیزهایی رو که روی این خط ها نوشته ؟
می دونی گاهی برای درک زیبایی یک دل صاف هم لازمه :)
جوانک از این سو
به دخترک چوپان آن سو می نگرد
عشق از سیم خاردار گذشته !