روز نو

روی بنمای و وجود خودم  از  یاد ببر    خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا    گو بیا سیل غم و خانه ز  بنیاد  ببر


دیگر نیش و کنایه ای نداری که بزنی؛زهری بیش از این نداری که در گوش و چشمم بچکانی
اژدهای هفت سر ٬...دیگر چه؟خون بگریم دست از سر من برداری؟!ها ...درست و پاک و
راست و راست کردار؟ نگاهم کن؛خوب نگاهم کن تا ببینی خون گریستنم را!من هم مثل
 تو در در آرزوی زلزله ای می سوزم که این خانه لعنت شده را بر سرهمه مان خراب کند

اقلا این حرفم را باور کن !من هم مثل تو ... من هم زیادی هستم.من زیادی بودم
.............................................................................دولت آبادی


تمام شد آرام و راحت برو تمام شد

نظرات 3 + ارسال نظر
محمد پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:31 ب.ظ http://tricks.blogsky.com

سلام
قشنگ وخوندنی مثل همیشه فقط همین

سوده نگین تاج جمعه 22 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 09:29 ق.ظ http://flysodeh.blogsky.com

خیلی زیبا.
به روزم.
منتظرتم سروش.

*پرنسس* جمعه 29 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:10 ق.ظ http://yasesefid.blogsky.com

* برای خلوص تنها اخلاص را باید *

«« بسی گفتند: ــ « دل از عشق برگیر!
که نیرنگ است و افسون است و جادوست! »
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که او زهرست اما ... نوشداروست!

چه غم دارم که این زهر تب آلود
تنم را در جدایی میگدازد
از آن شادم که در هنگامه ی درد
غمی شیرین دلم را مینوازد.

اگر مرگم به نامردی نگیرد:
مرا مهر تو در دل جاودانیست
وگر عمرم به ناکامی سرآید
تو را دارم ... که مرگم زندگانی ست »»
.. با احترام ــ تکه ای از فریدون مشیری ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد