دلتنگی نامه

گاهی اوقات آدم دلش می گیره می خواد بره داد بزه بگه
 آی مردم  مردم
کسی پیدا میشه دلتنگی من باهاش درمون پیدا کنه!!
توی اون لحظه چه آدمه پیدا بشه چه نشه ته ته دلت میدونی
کسی نیست
 ولی این دلتنگی امان آدمو می بره
معلوم نیست کی می آد کی می ره
تو اون لحظات تمام فکرت مشغول میشه به قول محمود دولت آبادی خیره میشی به نقطه ای


به نقطه ای که هیچ مرکز و کانونی نداشت و به نظر میرسید آن نقطه در

همه کائنات به سرگردانی باد است
دیگه زبونه دلتو هم نمی فهمی
مشکل همینه ....


گنگ نیستم

اما گنگ هستم. نه آن که هیچکس سخن تو را نفهمد می فهمد

اما زبان راز .زبان راز را جه کسی می فهمد؟

آخر راز که سخن ندارد .

در تمام مدت ذهن مشوش از خود می پرسد

 تو این جا چه می کنی؟ چگونه و چرا به این سوی دنیا پرت شده ای و

چه می جویی؟

می رود بی پرسش ومرا در آخرین لحظه تنها می گذارد میرود تا دوباره بازگردد و مرا ...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد