آدمیانی تهی

=آدمیانی تهی
  آدمیانی باد کرده ایم
  که به هم تکیه داده ایم
  با کله هایی همه لبریز کاه.دریغا دریغ
  که جهان اینگونه به پایان می رسد
  نه به بانگ انفجاری .به صدای نحیف بادی.
  ..........................................تی اس الیوت
==دلم برای روح انسان می سوخت و از پیروزیهای آن در
     شگفت بودم  چگونه این کرم ابریشم کوچک می توانست از
     خود .چنین رشته ابریشمی خدایی بتراود ؟
     ......................................... کازانتزاکیس

آخرین وسوسه مسیح

 .... در بالای صلیب ، مسیح غش می کند و تصورات گذشته اش را درباره

 ازدواجی موفق در خواب می بیند :در مزرعه ای زیبا  در حال گردش است

  مریم او را می بیند،با او و در کنار او سرمست و راضی است و سپس در میان

 بازوان او گریه سر می دهد .
و به مریم می گوید ((همسر محبوبم ،هرگز
 نمی دانستم که این دنیا این همه
 زیباست و وجود آدمی این قدر زیباست....
 هرگز نمی دانستم که لذت جسم گناه نیست....من گمراه بودم زیرا به دنبال راهی سوای تن آدمی بودم ))....
 فرشته گمنامی قتل مجدلیه را به او خبر
 می دهد. سعی می کند آرامش
 کند واو به سوی مریم و مارتا می برد.
 فرشته نسبت به لذتهای معمولی
 زندگی حسادت می ورزد.
به عیسی می گوید

 ((بهشت ازهمین شادی های کوچک تشکیل شده است. دری را به صدا در

 می آوری ،زنی در را به روی تو باز می کند،و در کنار آتش می نشینی،

...)) حتی فرشتگان نیز-که جنسیت ندارند-به این چیزها رشک میبرند.

 . ..............................................آخرین وسوسه مسیح....  کازانتزاکیس

= شناخت پوچ بودن زندگی نمی تواند هدف باشد بلکه
سرآغازی است و بس.

= اگر گناهی در زندگی وجودداشته باشد؛در دل بریدن از
زندگی است تا در دل سپردن به زندگی ای دیگر و اجتناب
کردن از زندگی ای که داریم .

= مرگ به مقام و منزلت اجتماعی می خندد و طبیعت هم
بی طرف است و جهان نه تابع اخلاق است .نه آداب و نه
معنی. از آن جا که همه باید بمیرند.زمان مرگ انسان چندان اهمیتی ندارد .وانگهی تنها راه برابری با خدایان ....این است که همانند آنها
بیرحم باشیم 
................................................................آلبر کامو


پویندگی های مرد نا به هنگام

کسانی که تابشان را ندارم :
روسو :  یا  بازگشت به طبیعت با ناپاکی طبیعت.
شیلر :  یا شیپورچی اخلاق
دانته :  یا کفتار سراینده در گورها
کانت :  در مقام سرشت عقلانی
ویکتور هوگو :  فانوس دنیای چرندیات
میشله :  یا عاشق سینه چاک
امیل زولا :  یا لذت بردن از بوی گند
                                           ......نیچه

حقیقت

--حقیقت چیزی نیست که جایی باشد.تا شاید یافته و کشف شود-بل چیزی است که باید آفریده شود.و به یک فراشد.یا به
 خواستی.خواست پیروزی که در خود .نهایت ندارد. نام
 دهد......حقیقت معادلی است برای خواست قدرت.
 
--هیچ مهم نیست چیزی حقیقت دارد یا نه . مهم این است که چه تاثیری می آفریند.

--حقیقت خود را مثل خدا نشان می دهد. بالاترین مرجع است....بگذار هدفم را روشن کنم : حقیقت باید یک بار هم که
 شده باید زیر سوال برود .
     ............................................................... نیچه

آه..... آدم ها چرا جور دیگری دیده می شوند در نگاهم؟
آدم ها دیگر چرا مثل پیش از این شعف مرا بر نمی انگیزند؟
و من شگفتا!-چه بی کس هستم؟!
--------------------------------------------- محمود دولت آبادی