......یکی از برادر های بزرگ بیشتر بهانه گیر بود .احساس می کرد فقط به او ظلم می شود.
به خصوص فکر می کرد حقش پامال شده.پی بهانه می گشت تا مرا کتک بزندو کتک هم می زد.
من فقط دل آزرده این بودم که دلایل او برای کتک زدنش قانعم نمی کرد:و دل آزرده تر از این که او
چرا نمی فهمد که من دوستش دارم ؟....................................محمود دولت آبادی
این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
این رسم خلقت می آیی و می روی بی پرسش
خدا بیامرزد پدر بزرگ روحش شاد
در کوی عشق شوکت شاهی نمی خرند
اقرار بندگی کن و اظهار چاکری