آخرین وسوسه مسیح

 .... در بالای صلیب ، مسیح غش می کند و تصورات گذشته اش را درباره

 ازدواجی موفق در خواب می بیند :در مزرعه ای زیبا  در حال گردش است

  مریم او را می بیند،با او و در کنار او سرمست و راضی است و سپس در میان

 بازوان او گریه سر می دهد .
و به مریم می گوید ((همسر محبوبم ،هرگز
 نمی دانستم که این دنیا این همه
 زیباست و وجود آدمی این قدر زیباست....
 هرگز نمی دانستم که لذت جسم گناه نیست....من گمراه بودم زیرا به دنبال راهی سوای تن آدمی بودم ))....
 فرشته گمنامی قتل مجدلیه را به او خبر
 می دهد. سعی می کند آرامش
 کند واو به سوی مریم و مارتا می برد.
 فرشته نسبت به لذتهای معمولی
 زندگی حسادت می ورزد.
به عیسی می گوید

 ((بهشت ازهمین شادی های کوچک تشکیل شده است. دری را به صدا در

 می آوری ،زنی در را به روی تو باز می کند،و در کنار آتش می نشینی،

...)) حتی فرشتگان نیز-که جنسیت ندارند-به این چیزها رشک میبرند.

 . ..............................................آخرین وسوسه مسیح....  کازانتزاکیس

= شناخت پوچ بودن زندگی نمی تواند هدف باشد بلکه
سرآغازی است و بس.

= اگر گناهی در زندگی وجودداشته باشد؛در دل بریدن از
زندگی است تا در دل سپردن به زندگی ای دیگر و اجتناب
کردن از زندگی ای که داریم .

= مرگ به مقام و منزلت اجتماعی می خندد و طبیعت هم
بی طرف است و جهان نه تابع اخلاق است .نه آداب و نه
معنی. از آن جا که همه باید بمیرند.زمان مرگ انسان چندان اهمیتی ندارد .وانگهی تنها راه برابری با خدایان ....این است که همانند آنها
بیرحم باشیم 
................................................................آلبر کامو


پویندگی های مرد نا به هنگام

کسانی که تابشان را ندارم :
روسو :  یا  بازگشت به طبیعت با ناپاکی طبیعت.
شیلر :  یا شیپورچی اخلاق
دانته :  یا کفتار سراینده در گورها
کانت :  در مقام سرشت عقلانی
ویکتور هوگو :  فانوس دنیای چرندیات
میشله :  یا عاشق سینه چاک
امیل زولا :  یا لذت بردن از بوی گند
                                           ......نیچه